وارش مهر

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

خدا برای من کافیست...

داشتم با خودم فکر می کردم من که ایییییییییییین همه دوست و رفیق دارم کدومشون دوستان صمیمی من هستن؟

قدیما انگاری صمیمیت بیشتر بود اما الان از این خبرا نیس...

اگه دلم از دنیا بگیره و بخوام زنگ بزنم به دوستی بگم نیاز دارم باهات حرف بزنم...

یا سرمو بزارم رو شونت و گریه کنم... یا بزنیم بریم بیرون قدم ... یا...

هرچی فکر کردم از بین اییییییییین همه رفیق کسی رو پیدا نکردم و مطمعنم که هیچ کس پاسخگو نیس...

چون همه گرفتارن... دیگه تواین دنیای سرد کی برات وقت میذاره؟

آقای سهیل رضایی که یونگ شناس هستن در کانالشون  باعنوان بنیاد فرهنگ زندگی، در تلگرام یه همچین چیزی نوشتن :

"رابطه صمیمی یعنی چی؟

وقتی با کسی صمیمی هستی میتونی بدون اینکه اول فکر کنی،راحت حرفت رو بزنی اما وقتی با کسی صمیمی نیستی، مجبوری اول فکر کنی بعد حرف بزنی..."

خب با این حرفی هم که آقای رضایی زدن با این تفاسیر هم بازم دیدم در حال حاضر دوست صمیمی ندارم...

گاهی اوقات باید خودمو در آغوش بگیرمو نوازش کنمو بگم حواست باشه خدایی داری که خییییلی مهربونه و از یادش غافل نشو و یادت نره که معامله با او هییییچ ضرری نداره...

لبخند مهربان ترین...

خدا تنها کسیه که میشه روش حساب کرد...

۵ نظر
**سمیه **

دل دیوانه ی من به غیر از محبت گناهی ندارد ، خدا داند...

امروز مبعث رسول مهربانی هاست...

پیامبری که به پیامبری رسیدن تا مکارم اخلاق کامل بشه...

کدوم اخلاق؟ ما فعلا تو تعریفش موندیم خدا خودش رحم کنه...

پیامبری که اییییییییین همه مهربون بودن اون وقت ما که دم از دین ایشون میزنیم اخلاقمون چطور؟

چقد به جای بررسی کردن عیب و ایرادهای دیگران،کلا خودمون رو بررسی کردیم؟!

واقعیت اینکه من کلا میترسم... آره..از آدما میترسم... نمیفهمم کلا آدمارو...

کلا وجودم پر از محبت... گاهی از خدا شاکی میشم چرا منو اینطور به وجود آوردی کاش سنگ به تمام معنا بودم...

گاهی محبت زیادی دارم نسبت به دیگران... نگرانشون میشم... بعد میترسم که سوبرداشت داشته باشن از محبت های من...

چون الان اینقد دنیا سرد شده اگه کسی خیلی گرم و پرمهر باشه میگن ایشون هدفش چیه که اینقد محبت میکنه؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دیگه طوری شدم که جلوی بعضی از محبت هامو میگیرم... چون خیلی محبت در وجودم زیاد و دوس دارم سنگ صبور همه باشم... به همه کمک کنم... همه رو در آغوش بگیرم... ناراحتی کسی رو نبینم...

دیگه به جایی رسیدم که سرم تو لاک و تنهایی خودمه...

و وقتی دلتنگ کسی میشم که دوسش دارم فقط تو خلوتم براش دعای خیر میکنم...

دیگه حتی نمیشه ابراز دوست داشتن کرد...

بعضی از ادما نیت بدی ندارن اما بعضی از رفتاراشون طوریه که ادم فکر میکنه اون بنده خدا وحشت داره ازینکه من ابراز محبت میکنم... واقعا نمیفهمم... شایدم من اشتباه میکنم... همش نگرانم که نکنه من مزاحمم...که نکنه من خودمو دارم تحمیل میکنم به دیگران...

اما قطعا خیلی لذت داره کسی به ادم محبت کنه و بگه که دوستت دارم... بگه که دلتنگت شدم... بگه که نگرانتم... این خیلی قشنگ تواین دنیای شلوغ و سرد کسی به یادت هست...

اما قطعا اون احساس دوست داشتن و محبتی که در وجود ما نسبت به دیگران هست،دقیقا همون قد احساس از طرف اونا نسبت به ما نیست... حالا یا کمتره یا گاهی بیشتر...

کلا نباید توقع داشت که اگه ما نسبت به کسی حس خیلی خوبی داریم اون بنده خدا هم همون حس رو نسبت به ما داشته باشه...

البته من خودمو این طور آروم میکنم که خدایا مهم اینه تو از عمق وجود و نیات من آگاهی و کمک کن برام اهمیتی نداشته باشه رفتار بعضی از آدما که کاملا از روی ناآگاهی هست...

خداجونم در این روز خیلی عزیز کمک کن نگرش ما مثبت باشه نسبت به کل هستی و باهم مهربون باشیم... فقط و فقط و فقط برای رضای تو به هم محبت کنیم.......... الهی آمین.

بیماره خنده های توام بیشتر بخند...

 خدا تنها کسیه که میشه روش حساب کرد...

۳ نظر
**سمیه **

همسرجان داداشم

دیروز عصر احیانا زن داداش جان امدن منزل ما با یه ظرف شیرینی و شکلات...(البته همسایه ما هستنزبان درازی)

گفتن آوردم با چای باهم بخوریم...

منم خوشحال شدم سریع رفتم چایی آماده کردم...

کلی هم باهم حرف زدیم...البته علی و معید نبودن فرصت خوبی بود بدون بچه ها در آرامشچشمک باهم حرف بزنیم...

یکی از چیزای جالبی که زن داداش جان گفتن درباره ازدواج بود که معیارا کلا ضعیفه...

میگفتن یه سخنرانی دیدن از دکترفرهنگ که ایشون گفتن طی تحقیقی از آقایون در خیلی از کشورها که معیار شما برای انتخاب همسر چیه؟اکثر آقایون در خارج از کشور گفتن اول هوش بعد هیجان پذیری و بعد هم ابراز احساس و عاطفه... اما اکثر اقایون ایرانی گفتن اول نجابت بعد زیبایی بعد آشپزی خوبمتعجبمردد

اقای دکتر گفتن حالا نجابت درست اما زیبایی و پرداختن به شکم احیانا جز معیار هست برای ازدواج؟؟؟!!!!

خلاصه منم کلی خندیدم اما خنده های پر از درد...

وسط چایی خوردن ما، داداش کوچیکه یوهو از اتاقش امد بیرون خلاصه سه تایی حسااابی شیطنت کردیمو چای خوردیم... خیلی خوش گذش...

قدر این باهم بودن هارو بدونیم...

همسرجان داداشم خیلی بامحبته خدا حفظش کنه... الهی برای این داداشی منم خدا یه دختر مهربون و فهمیده به ما هدیه بده... الهی همه جوونا خوشبخت بشن...لبخند

عصرونه بامحبت

 

خدا تنها کسیه که میشه روش حساب کرد...

۲ نظر
**سمیه **

فضایی غریب در قطعه ای از بهشت

امشب شب شهادت امام موسی کاظم...

از اینجا که 14فروردین پرواز داشتیم به سمت بغداد بعد از رسیدن سوار اتوبوس شدیم و رفتیم کاظمین...

بعد از این که در هتل جابه جاشدیم رفتیم غسل زیارت و همه رفتیم سمت حرم اقا برای خوندن نماز مغرب وعشا...

وای وارد حرم شدم اینقد دلم گرفت...

حرم امام موسی کاظم و نوه ایشون امام جواد درواقع یک حرم هست با دوگنبد...

ناخوداگاه یاد حرم امام رضا میوفتی... بعد حرم تمیز امام رضا رو مقایسه میکنی با این حرم پدر و پسر ایشون... باخودت میگی اینجا واقعا قطعه ای از بهشت هست از نظر معنوی، اما چقد مظلوم واقع شدن چقد غریبن اینجا...

دلم می خواست امشب هم اونجا بودم...

حیف که کاظمین یه شب بیشتر نمیمونن و سه روز درکربلا و سه روز در نجف میمونن...معمولا برنامه سفر اینطوره...

خلاصه من فردا نماز صبح هم رفتم... گفتم حیف در هتل بخوابم... حیف این همه راه رو امدم اینجا و نماز رو در هتل بخونم...

اما حس وحال عجیبی هست کاظمین... امیدوارم تجربه کنید و دعاگوی همه باشید...

امشب هم دعا کنیم... برای همه...

خداجونم کمک کن دلمون صاف بشه و هیچ بدی و کینه ای از کسی به دلمون راه ندیم و ببخشیم کسی رو که در حق ما بدی یا نامهربونی یا بی اعتنایی یا هرچیزی که دراین فضاتعریف میشه،داشته...

دلم گرفته ای دوست...

خدا تنها کسیه که میشه روش حساب کرد...

۲ نظر
**سمیه **

روز جهانی روانشناسی

امروز روز جهانی روانشناسی هس و هم اکنون در تالار وحدت مراسمی به مناسبت این روز در حال برگزاری هست که متاسفانه من نیستم...اره دیگه کلا هرچی مراسمه  مهم در پایتخت محترم هست...

دراین مراسم  که با اجرای اقای علیرضا خمسه که خودشون روانشناس هستن قراره از پیشکسوتان عرصه روانشناسی امثال دکترمحمود منصور،دکتر علی اکبر سیف،دکتر شکوه نوابی نژاد،دکتر علی دلاور و...قدردانی کنن..

خب من این روز رو به خودم و به همه ی همکاران عزیزم در هرجای دنیا که هستن تبریک میگم...

امیدوارم روز به روز اگاهی ما دراین رشته مهم بالا بره چون خود روان خیلی پیچیده و گسترده هس برای درک و فهم این مهم در این دنیا قطعا خیلی باید تلاش کرد اونم با این همه پیشرفت علم...

امروز صبح داشتم فکر میکردم این رشته هم منو ارضا نمیکنه اخه قبلا کلا فازم مهندسی بود کلا تو حال و هوای ریاضی و فیزیک و شیمی بودم...

اما بعدش گفتم ناشکری نکن ازون وقت امدی این رشته دیدت نسبت به کل هستی عوض شده...

هم طرز فکرت نسبت به مشکلات عوض شده هم خیلی چیزای دیگه چه مثبت چه منفی...

باید بیشتر تلاش کنم درزمینه رشته تحصیلیم خصوصا من که به حوزه تفکر علاقه دارم و موضوع پایان نامه منم دراین راستا هست باید دراین زمینه متخصص بشم...

آرزوهای خوب دارم هم برای خودم که خیلی خودمو دوس دارم هم برای همه همکاران عزیزم... اینم بازار گل آمستردام...این گل ها تقدیم به همه ی روانشناسان عزیز و دلسوز...

روز روانشناس مبارک...

خدا تنها کسیه که میشه روش حساب کرد...

۲ نظر
**سمیه **

اولین پست در سال 95(لبخند خدا...)

خب در آخرین پست در سال گذشته گفتم که دیگه قراره اینجا بیشتر بنویسم...

الانم امدم اینجا برای دل خودم بنویسم...

اینجا برام مثل یک دفتر خاطرات میمونه...

به این نتیجه رسیدم هیچی پست گذاشتن در وب نمیشه...

با اینکه تجربه پست مثلا در لاین داشتم اما واقعا وب یه چیز دیگس و با اینکه دیگه کمرنگ شده و دیگه طرفدار نداره اما خب از نظر من اهمیت داره و مهم هم اینه که من دوس دارم حالا چه اینجا مخاطب داشته باشه چه نداشته باشه من می نویسم....

در پست قبلی گفتم که سفر معنوی بودم...

یه سفری که هرچی ازش بگم کم گفتم و به نظرم تا کسی تجربه نکنه نمیتونه کامل درک کنه که من چی میگم...

حالا کم کم در پست ها بهش اشاره میکنم و از حس و حالم میگم...

دیشب دیر خوابیدم و صبح هم زود بیدارشدم و صبحونه نخورده رفتم پشت سیستم و شروع کردم به نوشتن بیان مساله که بخش بسیار مهمی از پروپوزال (کی می خوایم ما درست بشیم من نمی دونم... همش از کلمات خارجکی استفاده می کنیم...) احیانا پروپوزال رو میشه طرح پیشنهادی ترجمه کرد... همون که بعدها میشه پایان نامه شما و باید ازش لطف کنید،دفاع کنید...

به هرحال نوشتم و قراره چند ساعت دیگه که کلاس دارم در کلاس بخونم تا استاد ایرادهامو بگه...

روزهای یکشنبه ساعت یک ونیم تا سه ونیم کلاس روش تحقیق دارم و ساعت سه و نیم تا پنج ونیم کلاس فلسفه در آموزش و پرورش دارم...

هر دوکلاس رو دوس دارم هم درس هم استادهارو...

چند جلسه دیگه بیشتر نمونده...

چقد زود ترم داره تموم میشه...

چقد زود خیلی چیزا تموم میشه اینقد زود که میگیم من که نفهمیدم کلا چی شد..!!!!

امیدوارم امروز کلاس های خوبی داشته باشم و پر از یادگیری برام باشه...

اینم بخشی از زندگی یک عدد دانشجو...

زندگی... خدا...مهربانی...

خدا تنها کسیه که میشه روش حساب کرد...

۱ نظر
**سمیه **