دیروز عصر احیانا زن داداش جان امدن منزل ما با یه ظرف شیرینی و شکلات...(البته همسایه ما هستنزبان درازی)

گفتن آوردم با چای باهم بخوریم...

منم خوشحال شدم سریع رفتم چایی آماده کردم...

کلی هم باهم حرف زدیم...البته علی و معید نبودن فرصت خوبی بود بدون بچه ها در آرامشچشمک باهم حرف بزنیم...

یکی از چیزای جالبی که زن داداش جان گفتن درباره ازدواج بود که معیارا کلا ضعیفه...

میگفتن یه سخنرانی دیدن از دکترفرهنگ که ایشون گفتن طی تحقیقی از آقایون در خیلی از کشورها که معیار شما برای انتخاب همسر چیه؟اکثر آقایون در خارج از کشور گفتن اول هوش بعد هیجان پذیری و بعد هم ابراز احساس و عاطفه... اما اکثر اقایون ایرانی گفتن اول نجابت بعد زیبایی بعد آشپزی خوبمتعجبمردد

اقای دکتر گفتن حالا نجابت درست اما زیبایی و پرداختن به شکم احیانا جز معیار هست برای ازدواج؟؟؟!!!!

خلاصه منم کلی خندیدم اما خنده های پر از درد...

وسط چایی خوردن ما، داداش کوچیکه یوهو از اتاقش امد بیرون خلاصه سه تایی حسااابی شیطنت کردیمو چای خوردیم... خیلی خوش گذش...

قدر این باهم بودن هارو بدونیم...

همسرجان داداشم خیلی بامحبته خدا حفظش کنه... الهی برای این داداشی منم خدا یه دختر مهربون و فهمیده به ما هدیه بده... الهی همه جوونا خوشبخت بشن...لبخند

عصرونه بامحبت

 

خدا تنها کسیه که میشه روش حساب کرد...