وارش مهر

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

نجاتم بده

مگر تو همان خدای یونس نیستی...؟؟؟!!!

**سمیه **

رو به روی تو

نمیدونم تاحالا براتون پیش امده یا نه...

اینکه بعد از اینکه نماز خوندین همین طور خیره بشین به سجاده...

انگاری هیچ حرفی برا گفتن نداری...

خدا رحمت کنه حاج آقا مجتهدی تهرانی رو که میگفتن نماز خوندی سریع بلند نشو نرو،بشین دعا کن با خدا حرف بزن...

اما گاهی من واقعا هیچ حرفی برا گفتن ندارم...

واقعا نمیدونم چی بگم و چی بخوام...

گاهی هم میترسم از این سکوتم میترسم ایمانم سست بشه و اعتقاداتمو از دست بدم...

درسته خدا از عمق وجود ما خبر داره اما خودش گفته دوست دارم بنده هام بیان سمت من و بامن حرف بزنن...

گاهی میگم خدایا ینی از وجود عظیم و پرقدرت تو چیزی نمیخوام؟

ینی ناامید شدم؟

بعد طبق معمول اشکم در میاد از این حالت های خودم...

اما انگاری ته همه ی این حالت های بد و مبهم بازم یه نور امیدی هست چون خدا خیلی وقته مهربونیشو بهت ثابت کرده و انگاری ته دلت قرص هست که درست میشه...

نیایش

رسول مهربانی ها: به زیادی نماز و روزه و حج و احسان و مناجات شبانه مردم نگاه نکنید بلکه به راستگویی و امانتداری آنها توجه کنید.

(عیون اخبار الرضا ج2،ص51،بحارالانوار(ط.بیروت)ج72،ص114)

۳ نظر
**سمیه **

آغوش پر مهرت

کاش می شد سرمو بذارم تو بغلت زار بزنم و برات بگم از:

گلایه هام...از ترس...از تنهایی

برات از خودت بگم :

از امید،صبر،انتظار

«الهی و ربی من لی غیرک»؟؟؟ چه کسی رو دارم جز تو؟؟؟

بعد وسط اشکام صورتمو بگیری تو دستت و بگی می دونم چقدر صبر کردی

همه ی اون شبای سیاهت با دستای خودم صبح شده دختر...

اندکی صبر سحر نزدیک است...

مبادا نا امید شی که خوب می دونی انه لا ییأس من روح الله الا القوم الکافرون (یوسف، 87)

و من آروم بگیرم و با ایمان تو بغلت زمزمه کنم...

انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون (یس،82)

در اغوش تو ای مهربان ترین

**سمیه **

یا حبیب

ای دوست کسی که دوستی ندارد...

**سمیه **

مهربانم

خدای مهربانم دوستت دارم...

ممنون بابت همه ی نگاه های پر مهرت...

دستم را رها مکن...

**سمیه **