کاش می شد سرمو بذارم تو بغلت زار بزنم و برات بگم از:
گلایه هام...از ترس...از تنهایی
برات از خودت بگم :
از امید،صبر،انتظار
«الهی و ربی من لی غیرک»؟؟؟ چه کسی رو دارم جز تو؟؟؟
بعد وسط اشکام صورتمو بگیری تو دستت و بگی می دونم چقدر صبر کردی
همه ی اون شبای سیاهت با دستای خودم صبح شده دختر...
اندکی صبر سحر نزدیک است...
مبادا نا امید شی که خوب می دونی انه لا ییأس من روح الله الا القوم الکافرون (یوسف، 87)
و من آروم بگیرم و با ایمان تو بغلت زمزمه کنم...
انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون (یس،82)