این متن اول نوشته ی من نیست اما دل نشینه و دوستش دارم :
"من هنوز میان نامردی های این زمانه به مردانگی تو افتخار میکنم.هنوز میان سختی های این زمانه نام تو را می برم و هنوز فکر می کنم اگر مدد تو نبود،من هیچ جایی در این جهان نداشتم.مولای آب و آتش! این تصمیم همیشگی من است که بیشتر از تو بدانم و بیشتر از تو بشنوم که بیشتر شبیه تو زندگی کنم.حالا میانه گم شدن روزمرگی های این روزگار، محرم که می شود دلم یاد تمام قول هایی که داده ام می افتد.یاد تمام حرف هایی که زدم و عمل نکردم.یاد تمام این بیست و چند سالی که گذشته است و من کاش به اندازه بیست و چند قدم به تو نزدیک می شدم.مولای آب وآتش! تمام اتفاقات روزگار به مدد شما ممکن می شود.کاش مثل همیشه مدد شما همراه این قلب خسته باشد برای آنکه بیست و چند قدم از این فاصله طولانی بردارم.مولای آب وآتش! هر روز ، روز شماست و هر لحظه یاد توست که قلبم را آرام می کند."
آقای مهربانم برای من هر روز، روز شماست...
هر روز در خلوتم برای شما روضه می خوانم و اشک می ریزم...
همه به من می گویند کربلایی...
ته دلم ذوق می کنم ازین عنوان که برایم ارزش دارد و بهتر از همه ی عنوان های موقت این دنیاست اما می ترسم...
من هم نماز می خوانم کسانی که بدترین ظلم را در حق شما کردن هم نماز می خواندن...
خیلی ها کربلا به زیارت شما آمدن اما بعد برگشتن همان آدم قبلی بودن...
همچنان زخم زبان داشتن... همچنان دروغ میگفتن...همچنان میرنجاندن... همچنان به دیگران انفاق نمی کردن... همچنان کینه به دل داشتن... اهل نفرین هستن... یکی از درس های بزرگ شما دستگیری و مهربانی بود که در این آدم ها من ندیدم...
وقتی این آدم ها را میبینم میترسم آقای مهربانم... میترسم...من خیلی میترسم... دعا کن آدم شویم...
یادش بخیر سه روز در حرم شما هیچ غمی نداشتم هیچ دردی نداشتم...
آرامش مطلق در آغوش شما...
کاش و ای کاش و ای کاش همان جا در بهشت با این دنیا خداحافظی میکردم...
می دانم همیشه شنوای حرفای من و درد دل های من هستین و چه شب هایی که تا صبح اشک ریختمو نمیتوانستم فریاد بزنم از عمق تنهایی و بی کسی که دارم و دردهایی که هیچ کسی نمی داند دقیقا چه دردهایی هستن و چرا من اینقد عذاب کشیدم و شما شاهد بودی و کنارم بودی و اگر نگاه مهربان شما نبود از بین رفته بودم ممنون از این همه رازداری و مهربانی و این اعتمادی که من به شما دارم و همه چیز را صادقانه برای شما می گویم، فقط مولای مهربانم به من بگویید در برابر این همه محبت شما چه کنم؟
وظیفه ی سنگین من در برابر خون شما...