به نام مهربان ترین
چقدر دلم تنگ شده بود برای وبم...
این مدتی که نبودم در وبم و کلا انگار در این عالم نبودم...
یادم میاد اولین وبم ینی وب قبلی که داشتم با این نیت بود که حرفای استادم که به دلم نشست رو در وبم بنویسم تا شاید مسیر زندگی کسی عوض بشه و درست فکر کنه و جالبه چون نیتم این بود چقد اون وب مفید بود چقد بازخوردهای خوبی داشتم و چه ادمایی امدن وب من گفتن واقعا فکر کردیم روی تک تک پست های تو...
اما وقتی این وب رو درست میکردم گفتم اینجا دیگه بشه دفترچه خاطراتم مثلا سالها بعد اگه زنده بودم بیام مرور کنم جوانی خودم رو و چه روزای تلخ و شیرینی داشتم...
امروز که 15آبان هس روزی که پا به این هستی گذاشتم و نمیدونم واقعا نمیدونم چرا تواین روز هرسال دلم قد یه دنیا میگیره...خیلی هم فکر میکنم و خیلی هم این روز برام مهمه... میگم چرا آبان؟چرا15؟ اصلا چرا من؟ و اینکه هیچ اتفاقی دراین هستی همین طور بی حکمت و بی دلیل نیست پس همش رو حساب کتابه اینکه چه روزی چه ماهی چه سالی و... و فقط خدا حکمتش رو میدونه...
یه نیگاهی به آرشیو این وب کردم دیدم آبان پارسال دراین روز پست گذاشتم و الان یه سال میگذره و چه زود گذشت و کامنتا رو دیدم و محبت دوستان...
امروز اینقد حال روحی و جسمی من به هم ریخته بود چون سرما هم خوردم حسابی داغونم، کلا از هشت صبح تا هفت غروب کلاس داشتم دانشگاه نرفتم و ترجیح دادم خونه تو خلوتم امروز رو با خدای خودم سپری کنم...
همین طور که در تنهایی خودم و عالم خودم به سر میبردم سری هم به وبم زدم و یه ذره خاطره بازی کردم...هم این وب هم وب قبلی...
یادش بخیر روز تولدم که ماه محرم هم بود در وب قبلی همچین پستی رو نوشتم :
بعد کامنتارو خوندم و یاد دوستانی افتادم که چقد به من محبت داشتن و با بعضیاشون هنوز در ارتباطمو بعضیا هم که کلا دیگه رفتن از فضای مجازی و شماره ای هم از هم نداشتیم و بعضیا هم من خودم مزاحم زندگیشون نمیشم با اینکه بدی ازشون ندیدم اما ممکن مزاحم باشم و روشون نشه بهم بگن و منم فقط دعاشون میکنم الهی هرجا هستن عاقبت بخیر بشن و اینو تواین مدت خیلی خوب لمس کردم که تنها بودن خیلی بهتر از اضافی بودنه پس گاهی حواسمون باشه مزاحم دیگران نباشیم...
هرچی سن آدم بالاتر میره دیگه اهمیت خیلی چیزا براش کم میشه دیگه آرومتر و عمیق تر میشه...مثل من... این روزهای من... افکار من... دغدغه های من... حتی عقایدم...
مثلا شاید برات مهمه همچین روزی پا به این هستی گذاشتی اما دیگه برات مهم نیس تو همچین روزی کسی بهت پیام بده یا زنگ بزنه حالتو بپرسه نه اینکه بهت تبریک بگه،نه،واقعا برام این تبریک بی مفهومه...شاید قدیما نبود اما الان هس و به نظرم سالهای بعد هم اگه زنده باشم شدت این بی مفهومی بیشتر میشه...منظورم این بود کسی از خانواده یا فامیل یا دوستان به یادت باشه که اصلا تو زنده ای یا ازین دنیا رفتی... اصلا نفس میکشی؟ دلم برای خنده هات برای شیطنت هات تنگ شده اخه کجایی تو دختر... قطعا همچین اتفاقی بیوفته خییییلی خوشحال میشم و این برام یه دنیا ارزش داره اما وقتی همچین اتفاقی نیوفته دیگه حرص نمیخوری و رو به آسمون میکنی و به کسی که تورو همچین روزی به این هستی آورد میگی فقط تو برام موندی و اول و آخر و ظاهر و باطن و .... کلا همه چیز تویی... من فقر مطلقم و قدرت مطلق تویی... و در نهایت به سوی تو پرواز میکنم...
البته اینم بگم یکی از دوستان خیلی عزیز که خواننده وب هستن و از دیار بسیار خوب و زیبا و خونگرم جنوب بهم امروز پیامک زدن و تولدم رو تبریک گفتن که واقعا نمیدونم چی بگم این دوست عزیز اینقد تواین مدت محبت داشتن و همش نگران حال من بودن واقعا ممنونم من و ایشون هردو خواهر نداریم اما خدا ما دوتا رو از طریق وارش مهر به هم هدیه داد تا باهم خواهر بشیمو الهی این رابطه موقت نباشه وهمیشه از حال هم باخبر باشیم... این محبت ایشون برام یه دنیا ارزش داره...برام جالب بود ایشون این همه مشغله داره چطور تولد من یادش بود... واقعا از هیچ دوستی توقعی ندارم چرا که همه تو زندگیشون هزاران دغدغه و گرفتاری دارن و کاش این توقع های بی جایی که از دیگران داریم رو واقعا درمان کنیم در وجودمون... اینکه اگه کسی فراموشمون کرد واقعا دعاش کنیم و توقع نداشته باشیم اما اگه کسی در این دنیای سرد اینقد گرم هس که هنو به یاد ماست پس این محبت رو جبران کنیمو کوچیک نباشه در نگاه ما بلکه واقعا لطف بزرگی هست...
این روزا که همش تو خونه ی ما حرف از پیاده رفتن به کربلاست چون داداشم بازم میخواد پیاده بره، بی اختیار اشکم میاد و میگم من قدر این سفر عظیم و مقدس رو ندونستم و کاش الان شرایطش بود و پیاده میرفتم...هم از سر عشق و هم از سر وظیفه... هم برای عرض ادب و هم غسل روح...
یادم میاد امسال محرم که هرشب سعادت داشتم و مسجد رفتم تو اون حال و هوای روضه همش با آقا درددل میکردم و میگفتم : آقای مهربانم همه هستی ات را بردار و برو... ازینجا برو... این دنیا دنیای بی رحمیست... دنیای نامهربانی ها... میبینی؟ نماز میخوانن...دم از دین اسلام میزنن اما حرمت شما رو نگه نمیدارن... راحت زخم زبان میزنن... راحت با یک جمله دل شما رو میشکونن... یادت هست؟کسی که پدرت را کشت وضو داشت،شنیدم حافظ قرآن هم بود اما علی (ع) را کشت... میبینی؟ آقای مهربانم برو ازینجا... پرواز کن از میان این همه پلیدی و نامهربانی... برو عزیز دل... برو... من دیگر طاقت این همه بی حرمتی و سنگدلی را ندارم...
نمیدونم چرا این جملات هرشب هی از ذهنم میگذشت و اینقد اشک میریختم که کلا بی حال میشدم و اصلا دست خودم نبود و یه چیزی رو هم متوجه شدم که این محرم با همه ی محرم های زندگی من فرق داشت چون کربلا رو از نزدیک دیدم و حرم آقا دیوانه کننده ست و تا کسی از نزدیک نبینه و با آقا خلوت نکنه اصلا درک نمیکنه من چی میگم...
بعد مدت ها امدم وبم چقد دلم پر بود چقد حرف برای گفتن داشتم البته نمیدونم هنوز کسی به وبم میاد یا نه یا اصلا حوصله ی خوندن این همه متن رو داره یا نه... اما جا داره از بعضی از دوستانم تشکر کنم واقعا شرمنده محبت این عزیزان هستم تازه متوجه شدم هنو به وبم میان و دیدن به روز نیستم بهم پیام دادن...ممنون از محبت شما ممنون به یاد من هستین... خیلیا گفتن چرا در اینستا و تلگرام نیستی... فکر کنم اخرین روزی که تواون فضاها بودم اخرین روز تابستون بود که دیگه ازون فضاها خبر ندارم و اینقد حالم بد بود و با اتفاقی که برام افتاد و هیچ کسی هم ازون اتفاق و از ته دلم خبرنداره هیچ کسی جز مهربان ترین... در اون حالات مرگ رو واقعا باچشم خودم دیدم حتی مدت ها مودم خونه خاموش بود و سمت گوشی نرفتم و از خیلی از دوستانم بی خبر هستم... اما عزیزانی که من هنو پس ذهنشون هستم شاید باید بگم در دلشون یه کوچولو جایی دارم بهم زنگ زدن و بعضیا پیامک زدن و نگران بودن واقعا شرمنده محبت شماهستم لطف دارید، البته که جواب تمام پیامک هارو دادم اما فقط همین رو بدونید ظاهرن در قید حیاتم و محبت شمارو ازیاد نمیبرم و دعاتون میکنم شما هم منه کم ترین رو دعا کنید که خیلی محتاج دعای خیر هستم... اگه زنده موندم اگه در اون فضاها بازم به روز شدم پاسخ دوستان عزیز رو میدم چون خیلیا گفتن تلگرام پیام دادیم اما جواب ندادی... من شرمنده شما هستم... منو ببخشید... ممنون زحمت کشیدین وقت گذاشتین بهم پیام دادین...
نمیدونم هنوزم کسی خواننده وبم هس یا نه اما همه ی کارهای ما باید برای رضای خدا باشه حتی پست گذاشتن در وب یا هرجای دیگه... و یکی از خواسته های مهم زندگیم اینه همه کارهام برای رضای خدا باشه و خلوص نیت داشته باشم خیلی سخته هنوزم بهش نرسیدم اما همش در تلاشم که اینطور باشه...
اگه کسی این پست رو خوند از منه کم ترین این هدیه رو قبول کنه و الهی مفید باشه:
شما رو به امام حسین(ع)، حرمت هم رو نگه دارین... حتی حتی حتی بدترین آدم روی کره زمین هم عاطفه داره احساس داره دل داره آدم هست پس این طور نباشه چشممون رو ببندیمو دهنمون رو باز کنیمو هرچی بگیم... یا واس بالا رفتن خودمون آرزوی پایین بودن کسی رو داشته باشیمو با تحقیر و زدن تو سر کسی بخوایم خودمون به جایی برسیمو دنبال منفعت شخصی باشیم...
شما رو به خدا، مواظب دل دیگران باشین که شکستنش عذابی هس هم دراین دنیا هم اون دنیا... هیییییییییچ عملی بی پاسخ نمیمونه همین جا پاسخ هربدی و هرخوبی رو میبینید...شاید به جرات بگم مهم ترین دغدغه زندگی منه اینکه کسی رو نرنجونم حتی اگه دشمن منه و حتی سر این دغدغه ام تا مرز نابودی هم پیش رفتم...
شما رو به خدا اگه کسی در حق شما هربدی یا نمیدونم بی مهری یا هرچیزی داشته خواهش میکنم ببخشین و دعاش کنید...
همو قضاوت نکنید...
به هم رحم کنید و به هم کمک کنید...
با هم مهربون باشیم حتی در بدترین شرایط ها...
درسته این دنیا موقت آدمای اطراف ما هم موقت هستن اما شما همچنان برای خدا مهر بورز...در معامله با خدا هیچ ضرری نیس، امتحان کنید...
مگه ما خلیفه خدا روی زمین نیستیم؟ پس ببینیم خدا چطور صفاتی داره ماهم تلاش کنیم آینه خدا روی زمین باشیم... او رحم می کند؟ اهل کینه است؟ دروغ می گوید؟ جبران می کند؟ و...
میدونم همه ی این جملات تکراری بود و همه بلدیم اما تجربه های زندگی من بود و اینکه واقعا بیایم عمل کنیم وگرنه خیلی عقبیم...وگرنه مسلمان واقعی نیستیم... اینقد هم درگیر رفتن به بهشت و جهنم نباشیم همین فکر مارو از خیلی چیزا دور میکنه خیلی چیزا که اصل هستن و ما همیشه درگیر حواشی هستیم...
در حق هم دعا کنیم...
التماس دعا
پس ای رسول هر گاه مردم از تو رو گردانیدند بگو خدا مرا کفایت است که جز او خدایی نیست من بر او توکل کرده ام که (خدای جهان) و رب عرش بزرگ اوست.
آیه 129 سوره توبه