وارش مهر

۲ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

خلوص نیت

خاله جانم درباره ی یه خانمی حرف میزدن که وقتی مادرشوهرش مریض بود و منزلشون بود این خانم اجازه نمیدادن همسرش، مادرش رو در حمام بشوره!!! میگفت ببر داخل حیاط بشور...!!!

و آقا مادرش رو در حیاط در هوای سرد میشستن...!!!

و بالاخره این پیرزن از دنیا میره...

و این خانم که درواقع عروس این پیر زن بود، سالها بعد خودش هم مبتلا به سرطان شد و دقیقا همین کار رو با این خانم کردن ینی میبردنش در حیاط میشستن!!!

من که اصلا این خانواده رو نمیشناسم...

اما هدف خاله جان از تعریف این داستان که درواقع در روستای خاله اینا اتفاق افتاد،این بود که وقتی کسی پیر میشه و مبتلا به بیماری خیلی بدی میشه انگار نه انگار آدم هس و هر برخورد بدی باش میشه و اینکه هرکاری کنی در این دنیا به خودت برمیگرده...

من تعجب نکردم که دقیقا این اتفاق برا اون خانم افتاد چون دیگه باور دارم که واقعا قانون این دنیا اینطوره هر کار خیر و شر که انجام میدیم به خودمون برمیگرده...

اما طبق معمول خیلی ذهنم درگیر شد...

خیلی فکر کردم و گفتم حالا اگه کسی بخواد از این مدل داستانا درس عبرت بگیره از ترس اینکه خودش بعدا دچار این گرفتاری نشه کار درست انجام میده یا واقعا فقط برای رضای خدا انجام میده؟!

این سوالی هس که من همیشه درگیرشم...

اینکه دقیقا کدوم کار ما واقعا برای خداس؟

اینو فقط خود خدا میدونه...

یه وقتایی خودمم حتی نمیتونم تشخیص بدم...

اما همیشه دعا میکنم کارهام خالصانه فقط برای خدا باشه...

به نظرم خیلی سخته...

روح بزرگی میخواد...

اما واقعا چرا بعضیا اینقد نامهربونی میکنن؟

اگه مادر خودشم بود همین برخورد رو میکرد؟

حالا این مادرشوهر و عروس از دنیا رفتن و خدا خودش هم به اونا رحم کنه هم به ماها...امیدوارم ما ازین کارا نکنیم...

فرشته ها سجده کردن به آدم... خدا جونم ینی فراموش کردیم؟هدف کلا چی بود؟ما چیکار داریم می کنیم؟

واقعا یه وقتایی من کاری به این ندارم  که مسلمان هستیمو در قران خدا چطور با ما حرف میزنه و... من میگم چطور بعضیا دلشون میاد اینقد بی احساس و بی عاطفه باشن؟!

به قول یه استادی: کاش رنجی کم کنیم...

۱ نظر
**سمیه **

ستار العیوب

بعد اینکه سفرنامه اربعین رو نوشتم گفتم کلا بیخیال نوشتن در این وب...

هم خودم حس و حالشو نداشتم هم گفتم مگه کسی اینجارو میخونه که براش مفید باشه...

اما به این نتیجه رسیدم کلا نوشتن خوبه... تمرین خوبیه...

به قول یه استادی حواستون به وقتتون باشه که چطور ازش استفاده میکنید اگه میخواید فضای مجازی باشین مفید باشین...

گفتم از این به بعد هر وقت فرصتی داشتم بیام اینجا از تجربیات زندگیم بنویسم امیدوارم برای خودم و بقیه مفید باشه...

و اما اولین تجربه :

با یکی از استادام داشتم حرف میزدم درباره کلاسی که چندوقت پیش رفتم...

چنان با هیجان داشتم از اون کلاس به استادم میگفتم که چقد کلاس خوبی بود چه استاد خوبی داشت و چقد من چیزای جدید و خوبی یاد گرفتم...

استادم پرسید مدرس این کلاس کی بود؟منم اسم اون استاد رو گفتم...

استادم گفت عه ایشون که زمان کارشناسی همکلاسم بود و برای دکترا من خارج درس میخوندم ایشون رو اونجا هم دیده بودم  و اینکه در اون کشور فعال بود...عجب امده اینجا کلاس میذاره؟

گفتم آره اسمشو در نت سرچ کن رزومه ایشون براتون میاد ببینید چقد فعال هست و چه مهارت هایی داره...

استاد هم جلو چشم من سریع در سیستمش در نت سرچ میکنه و شروع میکنه با صدای بلند رزومه این دوست قدیمیشو میخونه با حالت تمسخر میخنده و میگه اینا کدومش واقعا درسته؟ چه فایده با این همه کارایی که میکنه عضو هیات علمی دانشگاه نیس!!!

خلاصه شروع کرد درباره این همکلاسش حرف زدن که ایشون زمان دانشجویی اینجوری بود اونجوری بود و ازین حرفا...

من از تعجب واقعا نمیدونستم چه کنم...

حسادت تا چه حد آخه؟

خیلی زشته به دانشجوی خودت درباره همکلاست اینطور بگی، کسی که الان برا خودش تو کل دنیا کسی شده ... واقعا زشته بیایم گذشته دیگران رو اینطور لو بدیم...

تازه اسم چند نفر دیگه رو گفتم که با این استاد کار میکنن ...چنان واکنشی نشون داد و یه چیزای خیلی زشتی هم درباره اونا گفت من داشتم دیوانه میشدم...چون اصلا خوشم نمیاد ذهنیتم درباره دیگران بد بشه و با دیدنشون یادچیزای بد بیوفتم...

باخودم گفتم خدا ستارالعیوب...اون وقت بنده هاش چرا اینطورن؟

حالا یه بنده خدایی 20سال پیش یه خطایی ازش دیدیم و الان آدم موفقی شده آیا درسته جلو بقیه اینطور دربارش حرف بزنیم؟

اصلا اخلاق نیکو ینی چی؟این کجاش نشانه مسلمان بودنه؟وای من مغزم داشت از جا در میومد...حالم بد شد از این حرکت استادم...

من خودم خیلی حرکات استادم رو قبول ندارم اینکه آدم ظاهرا مذهبی باشه ، اما یه سری رفتارا داشته باشه که برخلاف سیره اهل بیت هس...

اما همیشه به ایشون به عنوان یه بزرگتر احترام میذارم...

بعد کلی حرص به من و دوستم میگه اصلا شماها که دانشجوی من هستین میدونین من چن جا داور مقاله هستم...اصلا شما میدونید من رییس فلان جا هستم و...

بعد اینکه از استادم جدا شدم خیلی فکر کردم...

چرا ما آدما اینطور شدیم؟چرا پیشرفت دوست، فامیل یا کلا هرکس دیگه ای رو نمیتونیم ببینیم؟

چرا از موفقیت دیگران شاد نمیشیم؟

آیا قیمت آدما به سطح تحصیلات و اینکه عضو هیات علمی باشن هس؟

چرا فقط به خطاها و ایرادهای دیگران فکر میکنیم؟

البته استادم گفت با همه ی ایرادایی که ایشون داشتن هوش هیجانی بالایی داشت که این رمز موفقیتش هس...!

گفتم خب خداروشکر به یه نکته مثبت ایشون اشاره کردن...وگرنه چنان اون بنده خدارو با خاک یکسان کرد...

کاش یه مقدار به ایرادهای خودش فکر میکرد و اینکه قبل حرف زدن درباره دیگران به خودش میگفت اگه این حرفارو پشت سر من بگن من ناراحت نمیشم؟

به شدت به این قضیه ایمان و اعتقاد دارم که هر عملی از ما سر بزنه به ما برمیگرده...

کاش به استادم میگفتم حواست باشه داری چیا میگی... اگه یه روزی یه جایی کسی آبروی تو رو برد خیلی تعجب نکن و ناراحت نشو...!!!

این جهان کوه هست و فعل ما ندا

سوی ما آید نداها را صدا

۲ نظر
**سمیه **