وارش مهر

الهی و ربی من لی غیرک...

خدا جونم ممنونم بازم همچین روزی رو دیدم و به خودم امدم که حتما وجود من در این هستی لازم بوده که امدم...

همون طور که در کتاب خودت گفتی هیچ چیزی رو بیهوده به وجود نیووردی...

ازت میخوام روز به روز معرفتمو بیشتر کنی نسبت به خودت...

خداجونم روز تولدم ازت مهم ترین خواسته زندگیمو میخوام مهم ترین دغدغه زندگیم و ذکر شب و روزم :

خدایا از من بگیر هرآنچه تو را از من می گیرد...

نور...مهربانی...

ممنونم به خاطر همه نعمت هایی که بهم بخشیدی...

همچنان ازت میخوام تلنگرانه زندگیم این باشه که مسافری بیش نیستم و این دنیا موقت...

خدای دانه های انار...

مگر می شود زندگی مرا به هم ریخته آفریده باشد خدای دانه های انار...

 روشنی باغچه..

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر

کز آتش درونم دود از کفن برآید  

۸ نظر
**سمیه **

تب...

خدایا، مرا به چرایی خویش آگاه کن تا بر چیستیه هرآنچه که دارم و بر نیستی هرآنچه که ندارم،ننازم و ننالم...

تب

۱ نظر
**سمیه **

موفقیت

موفقیت از دره فروتنی،سربالایی صبوری و بیابان های پهناور پشتکار میگذرد وتاکنون هیچ میانبری برای آن کشف نشده است.

درمسیر به دنیا آوردن خویشتن فرد ممکن است تنها سه اشتباه بکند :

1- کم صبری و باعجله و شتابان پیش رفتن

2- آغاز نکردن و دست به هیچ اقدامی نزدن

3- تا مقصد پیگیرنبودن و متعهدانه پیش نرفتن

جوزف کمبل

موفقیت

۳ نظر
**سمیه **

دلم آسمون میخواد...

این روزا خیلی دلم گرفته...

بعد از فاجعه منا حال همه ی ماهاگرفته شد...

روز به روز چیزای جدید میشنوم از شاهدان عینی که تازه ازسفربرگشتن و روز به روز بیشتر حالم بد میشه...

اینکه چه برخوردی باجنازه ها داشتن و چطور با بیرحمی جمعشون کردن ریختن تو کیسه و هزاران چیز دیگه که حالم بد میشه نمیتونم بیشتر بنویسم...

واقعا تو چه دنیایی دارم زندگی میکنم...

چقدددددددر باید بی رحم باشن که همچین کاری رو با مسلمونای دنیا انجام بدن...

خدااااااااااا انسان اشرف مخلوقات؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خداجونم من اینو نمیفهمم....

اییییییییین همه ازمهربونی  و رحیم و رحمان بودنت در قران امده اخه چرا بنده هات این شکلی هستن؟؟؟؟؟!!!!!!

زمین چرا این شکلی شده اخه....

چرا چیزای چرک و پلید راحت شده... کشتن راحت شده... بی رحمی راحت شده....بی تفاوتی راحت شده... ظلم راحت شده...

گاهی احساس خفگی میکنم و دنیا میشه برام قوطی کبریت و من انگار توش حبس شدم و نمیتوم نفس بکشم...

دعاکنیم...خیلی دعا کنیم... دعاکنیم برای خانواده هایی که تو این فاجعه عزیز از دس دادن... دعا کنیم برای خودمون تا معرفتمون نسبت به اتفاق های اطراف ما بیشتر بشه و راحت از کنار مسایل رد نشیم و کمی عمیق شیم... دعا کنیم... دعا کنیم برای ظهور امامی که حی وحاضر و ما درعصر همچین امامی داریم زندگی میکنیم و اینقدر آلوده هستیم که ایشون رو نمیتونیم ببینیم...

پرواز تا بی نهایت

یکی از عشق های زندگی من..دوست عزیزم شهید بابایی...پرواز تا بی نهایت...

۴ نظر
**سمیه **

تندیس زیبا

خب همونطور که دوستان میدونن من حال کنکور رو بالاخره گرفتمو باهرزحمتی بود ارشد یکی از دانشگاه های دولتی این مملکت قبول شدم.

یکی از دوستان میگفت از خودت بگو از قبول شدن از دانشگاهت اینجا بنویس..

واقعیت اینکه خیلی برام اتفاق شگفت انگیز و مهمی نبود...

اره براش خیلی تلاش کردم و بهش رسیدم اما خب این فقط یه بخش کوچیک از زندگیمه نمیتونم بگم مهم ترین بخش زندگی منه...

بنابراین خیلی اتفاق عظیمی دراین هستی رخ نداد بنده ارشد قبول شدم...

مهم اینه حواسمون به درس های اصلی دانشگاه روزگار باشه...

حواسمون به نشانه ها باشه...

به ترجمه دردها باشه...

اگه دردهای زندگی ما بد تفسیر و ترجمه بشه هیچ فهم درستی تهش ایجاد نمیشه و جز مچاله شدن روح ما هیچ پیام دیگه ای نداره...

دیروز یکی از استادام میگفت زندگی رو به جد باید بازیش کنیم اما خیلی جدی نباید بگیریمش چرا که کلا بازیه...!!!!

و ایشون گفتن مشکلات مث این میمونه که از ما دارن یه تندیس زیبا درست میکنن... وقتی یه سنگی بی استفاده یه جاباشه خیلی زیبایی نداره اما اگر دستی درش برده بشه و انو بتراشه قطعا درنهایت اثری زیبا میشه...

روزی که درش چیزی یادنگیریم از باطل ترین روزهاست...

خداجونم ممنونم ازت بابت این نعمت های خوبی که به من هدیه دادی... آدم ها و موقعیت های پر درسی رو که سر راهم قرار میدی...

ممنونم ازت..من دوست داشتن هایت را میفهمم...

زلال...

اینم عکسی که خودم گرفتم از یکی از چشمه های یکی از روستاهای شهر زیراب

۷ نظر
**سمیه **

کلبه کوچک من

به نام مهربان ترین

سلام دوستای مهربونم

باسپاس فراوان از بلاگفای محترم که کلا نابود شدن و مطالبی رو هم که دوسال زحمت کشیدم و نوشتم و دنیا دنیا باش خاطره داشتم هم نابود کرد...

حوصله کوچ نداشتم...

اما دیدم نه اینجوری نمیشه باید یه حرکتی احیانا داشته باشم...

بااینکه سرم شلوغ شده اما وب یه فضایی هس که نمیشه به راحتی ازش دل کند...

خلاصه یه کلبه جدید واس خودم درست کردم...

چه جوریاس؟خوفه احیانا؟

دارم میخندم... اگه گفتین چرا؟

اره انو که درست حدس زدین اینکه رسما دیوونه شدم حتما...انو از ازل بودم...

نه خندم واس اینه کلا یادم رفت نوشتن...

اما اینجا قراره پاهامو دراز کنم لم بدم رهاااااااااا واس دل خودم بنویسم....

چون در وب قبلی یه سری قوانین واس خودم داشتم...

اینجا ازین خبرا نیس...

هرچه میخواهد دل تنگم میگم...

به کلبه من خوش امدین...

من برم چای آماده کنم برای شما...

مهربانی

چای دم کن خسته ام از تلخی نسکافه ها...

چای باعطر هل و گل های قوری بهتر است...

۱۰ نظر
**سمیه **