دیشب تا ساعت 2 نصف شب با یکی از دوستان بعد مدت ها باهم چت کردیم...

اینقد شیطنت کردیم وای چقد خوش گذشت...

البته حرفای خیلی مفیدی هم داشتیم و بحث های خیلی خوب به هر حال ایشون دانشجوی ارشد رشته ی مشاوره خانواده و منم دانشجوی ارشد رشته روان... ما حرف های مشترک زیادی داریم برا گفتن...

اما خب  بعد کلی مباحث علمی و آنالیز مشکلات جامعه یه جاهایی هم به شوخی و شیطنت کشیده شد...

ایشون احیانا از آقا پسری حرف زدن که مدرک ارشد دارن در رشته مشاوره و قراره برای ادامه تحصیل برن آمریکا اما خب الان دنبال یه دختر چادری و مذهبی هستن جهت ازدواج...

بنده هم اون آقا رو دورادور خیلی کم میشناسم و  اتفاقا نمایشگاه کتاب که رفتم تهران و باهمین دوست عزیز قرار داشتم این اقا و دوستشون هم به جمع ما اضافه شدن و من هنگ کردم اینا تو جمع ما خانما واقعا چه میکنن...

دوس جون به یاد اون روز  گفت اخه تو خجالت نمیکشی؟که چی یه انگشتر گذاشتی سمت چپ دستت و اینکه موقع خوردن بستنی کلا سرت تو اون بستنی بود نه شوخی نه حرفی...

وای خدا من این قسمت چت مردم از خنده  و با حالت طنز و شیطنت گفتم خب من بسیار متین و باوقار هستم با نامحرم جماعت شوخی ندارم تازه اونم ادمایی که اصلا نمیشناسم...

البته موقع خرید یه کتابی سر موضوع اون کتاب یه کوچولو با اون آقا من حرف زدم اما خب خیلی نخواستم باهم بحث کنیم نمیدونم چرا خیلی تمایل نداشتم...اینکه ایشون آدم با سوادی هست که اصلا شکی درش نیس و اینکه براشون جالب بود تو جمعی هستم که همه دانشجو رشته مشاوره هستن و من فقط روانشناسی میخونم و ایشونم قراره در مقطع دکترا روان بخونن...

خلاصه  دوس جون  این قسمت چت بسیار فحش های زیبایی تقدیم به بنده کردن...

دوس جون اصرار و بنده فرااااارررررر...

اینقد هم از خانواده این اقا گفتن که همه تحصیل کرده و مذهبی و پدر ایشون زمانی وزیر بودن و منم پرسیدم احیانا کی؟کجا؟

که بعد فهمیدم یکی از فامیلای خیلی عزیز من احیانا  در اون زمان معاون و مشاور این آقای وزیر بودن!!!

دوستم گفت نه بابا!!!! جدی میگی؟

گفتم بعله...

اصرار دوس جون بیشتر شد گفت ایول خب دیگه حل وصلت انجام شد...

اینقد خندیدم...

گفتم امیدوارم به ایشون در آمریکا خوش بگذره و موفق باشن و الهی خوشبخت بشن...

دوس جون هم تا تونست استیکر تفنگ فرستاد و حسابی بنده رو مورد لطف و عنایت خشونت خودشون قرار دادن...

قدیما که از آشنایی با ایشون حرف میزد هی میگفت ایشون میخوان برن آمریکا...

هی میگفت این پسر مخ...

خب خیلی خوبه این آقا هدف داره و فکرهای جالبی تو سرشه و تاحالا هم موفق بوده با مقاله هایی که داشته و...

اما صرفا عنوان آمریکا همه رو وسوسه میکنه...

نمیدونم چرا آدما اینقد اسیر ظواهر هستن...

ازدواج مساله خیلی پیچیده و سخت و مهمی هست...

این انتخاب به همین راحتیا نیس...

نه صرفا میشه بهش عقلانی فقط نگاه کرد نه صرفا احساسی...بلکه هردو کنار هم مهم هستن...

دوس جون صرفا جنبه منطق و عقل قضیه رو میدید که کیس خوب رو از دست نده اما جنبه احساس قضیه هم به شدت مهمه چون بعدها زندگی جهنم  میشه و این مثل روز روشنه...

خیلی چیزارو نمیشه به خیلی آدما فهموند...

شوخی شوخی و از رو شیطنت باید یه جوری که دیگران ناراحت نشن قضیه رو تموم کرد و بنده متخصص شدم دراین زمینه در جهت پیشنهادهایی که بهم میشه...

تا مجردیم اوضاع همینه...پیشنهادهای مختلف از آدمای مختلف...

امیدوارم جوون هایی که تمایل دارن ازدواج کنن و زندگی مشترک رو تشکیل بدن و مستقل بشن انتخاب درستی داشته باشن و زندگی پر از مهر ویادخدا داشته باشن و به آرامش برسن...