امشب که شب شهادت امام جواد(ع) هست چقد دلم می خواست الان کاظمین بودم در جوار این امام عزیز...

14فروردین که پام رسید بغداد و رفتیم کاظمین وقتی حرم رو دیدم دلم قد یه دنیا گرفت...

واقعا نمیدونم چرا این حرم حال و هواش اینطور بود...

چقد مظلوم و غریب...

نمیدونم چم شده آخه...

احساس میکنم جوانی من همش داره با اشک سپری میشه...

نمیدونم ناشکری میکنم یا به حق دارم درددل میکنم...

دلم یه جایی رو میخواد مثل کربلا که هرچه دل تنگم می خواد بگم...

اینقد راحت بگم تا خالی شم تا سبک شم...

یه جایی که نترسم از عواقب حرف زدن هام...

یه جایی که وقتی حرف میزنم شنونده منو راحت در آغوش بگیره و بگه میفهممت...

یه جایی که مجبور نباشن منو تحمل کنن و واقعا قلبن از حضور من راضی باشن...

دلم جدای از کربلا... گلزار شهدای بهشت زهرا رو هم میخواد...

لا به لای اون همه شهید قدم بزنم...

برم به شهدای گمنام که واقعا مظلوم و تنها هستن سری بزنمو تا میتونم درددل کنمو التماس دعا بخوام...

اوایل جوانی من دوران دانشجویی در تهران قرارهای عاشقانه ی زیادی با شهدای گمنام داشتم تا دلتنگ میشدم یوهو سر از بهشت زهرا در میاوردم...

الانم همچین فضاهایی رو میخوام...

روحم نیاز به حمام داره...

همیشه هروقت مشهد میرفتم میگفتم رفتم غسل روح انجام بدم...

حالا هم دلم مشهد میخواد بازم کربلا میخواد دلم شهدای گمنام میخواد...

نمیدونم چرا ازون وقت وب جدید درست کردم هی اینجا درددل نوشتم...

نمیدونم چرا مدت هاست از ته دل شاد نشدم تا بخوام از شادیم اینجا بنویسم...

نمیخوام کسی رو ناراحت کنم و اینقد بدم میاد از ادمایی که همش زانوی غم به بغل میگیرن اما از طرفی هم بلد نیستم خیلی ادای ادمای شاد رو در بیارمو وانمود کنم که خیلی اوضاع خوبه...

خدایا کمکم کن...

آرامشی از جنس خودت بهم عطاکن که سخت محتاجم...

دوستان عزیز خیلی التماس دعا