هر روز پوست انداخته ام و دیگر شده ام و دیگرگون شده ام.

هر روز خواسته ام که تغییر کنم و به گونه ای دیگر در آیم.

خواسته ام که نام داشته باشم و خواسته ام که لباسی بر تن کنم که مرا بپوشاند و از جنس من باشد.

خواسته ام لباسم به همین رنگ باشد که منم ، خواسته ام لباسم دروغ نباشد.

اما بپذیر،بپذیر که زندگی با آدم ها دشوار است،دشوارتر از مرگ و دشوارتر از آنچه نیستی اش نام می نهیم و در آن آرام می شویم و سفید و رها.

پیشتر از این نیز گفته ام و بسیار گفته ام :

چونان کرگدنی می مانم همسفرتنهایی، سر می اندازد در جاده ای که با پاهایش می سازد و می رود...

(ابراهیم نبوی)

.

.

.

این جهان کوه است و فعل ما ندا

سوی ما آید نداها را صدا

ما چو ناییم و صدا در ما زتوست

ما چو کوهیم و ندا در ما زتوست

.

.

.

روی شعر زیبای مولوی کلیک کنید.

عکاس هر4تا عکس خودم هستم...

مرداد95...سوادکوه...ورسک...