امشب زنگ زدم به عمه جانم که حالشونو بپرسم...

پیر هستند و مریض و بچه هم ندارن...

وقتی گوشی رو برداشت، گفتم خواب که نبودین؟

گفتن نه،تنها هستمو همسر رفتن مسجد نماز و منم تازه نماز خوندم و دراز کشیده بودم...

ناراحت شدم گفتم ببخشید بدموقع زنگ زدم به خاطر زنگ از جاتون بلند شدین تا گوشی رو بردارین...

بامهربونی گفتن نه اشکالی نداره...

حسابی باهم حرف زدیم...

دلش شاد شد...

هروقت هم میرم منزلشون اجازه نمیدم از جاشون بلند شن میگم شما فقط دستور بده چه کنیم بقیه کارا با ما جوونا...

البته داداشام حسابی بهش سرمیزنن و اگه کاری داره انجام میدن...

خوبه یه وقتایی به بزرگای فامیل زنگ بزنیمو حالشونو بپرسیم...

بهشون سربزنیم و بهشون کمک کنیم...

اونا جز محبت و احترام چیزی از ما نمیخوان...

برای خدا هم شده دل این عزیزان رو شاد کنیم...

واقعا از24ساعت چند دقیقه هم وقت نداریم برای این کارا؟!!!

وقتی ازاین دنیا رفتن گریه بی فایده ست...

به قول مادر عزیزم بارفتنشون از این دنیا خیروبرکت از کل فامیل میره...

از مادر یادگرفتیم که وظیفه ماست بریم سربزنیم و احترام بذاریم....

به نظرم خوبه یه سری کارای خوبی که انجام میدیم تبلیغ کنیم تا تلنگری باشه برای بقیه...

خدا میبیند...مهربان باشیم...

مهربان باشیم...