خدا جونم عااااااشقتممممممممم...

بیا روی ماهتو ببوسمممممممم...

ممنونم ازینکه اجازه میدی باهات حرف بزنم...

اجازه میدی یه عالمهههههههه اشک بریزم و سبک شم...

ممنونم تنهایی هامو پر میکنی...

ممنونم که اجازه میدی راحت بهت بگم دوستت دارم...

ممنونم هرطور شده بهم میفهمونی که چقد دوستم داری و اینکه جز تو با کسی درد دل نکنم و این تویی که هوامو داری نه انسان ها، موجوداتی که خودشون ضعیفن و محتاج کمک تو...

وای خدا جونم چقددددددددد خوبه که لازم نیس خودمو بهت ثابت کنم...

وای چقد خوبه که از همه چیه من آگاهی...

خیالم رااااااحته ازاینکه مهم اینه تو میدونی عمق وجودم چطوره پس دیگران هرطور دوس دارن درباره من فکر کنن...

وای چقد الان حس خوبی دارممممم...

چقد خوبه که اینجا رو دارم و میتونم هرچی دوس دارم دراین دفتر خاطرات بنویسم...

چند روزی بود حال روحی خوبی نداشتم...

که بیشترش به خاطر فشار درس بود که هم سخته هم اینکه منم زیادی سختش کردم و دوس دارم تکالیفم رو به خوبی انجام بدم... و البته مادرم هم رفتن سفر و نبودنه ایشون در منزل، کلا حس خوب رو از آدم میگیره... و کسی که تمام وجودت هس تمام زندگیت هس اگه کنارت نباشه قطعا حالت خوب نیس.........

از طرفی ادم وقتی دلش بگیره دوس داره باکسی حرف بزنه که مطمعنه بعد حرف زدن باهاش قطعا آروم میشه و حس خوبی داره...اما خب یه وقتایی آدم به عبارتی ضایع میشه یا به قول بچه ها گفتنی ضدحال میخوره...

هیچی بدترازین نیس اون بنده خدا هم از نظر روحی داغون باشه و شما روحتون هم خبر نداشته باشه...

بعد باخودت هزارتا فکر مزخرف میکنی که اخه چی شده که یوهو فضا سردددد شده...

و همین جریان حال روحی شما رو بدتر میکنه...

و در نهایت هم متوجه میشی شما اون بنده خدارو با حرفای نسنجیده و شایدم ناآگاهانه رنجوندی... و زود قضاوت کردی و هی سوتفاهم پشت سوتفاهم....

و اگه میدونستی کسی رو که خیلی دوسش داری اینقد حالش بد قطعا اون حرفارو نمیزدی و اصلا هم به روش نمیوردی که حال روحی خودت چقد بد...

اینجور موقع ها که میفهمی، دنیا روسرت خراب میشه...

هم طاقت نداری ببینی کسی ناراحته هم طاقت نداری ببینی کسی رو رنجوندی...

باخودت میگی من که اییییییییییییین همه دوسش دارم این همه محبت تو وجودمه این همه دوس دارم فضا پرمهرباشه و فضا پر از یادخدا باشه و روابط یه جوری باشه ادم احساس کنه که تو بهشت هس و همش هم حال خودش خوب باشه تو رابطه، هم حال اطرافیان و دوستان و کلا ادمایی که دوسشون داریم... پس چرا با این همه خوبی یوهو شدم آدم بده ی قصه و کسی رو ناراحت کردم.... هیچی بدترازین نیس که فکر کنی ادم بدی هستی... بدی کردی در حق کسی...

اینجاست که به خدا پناه میبری و هرچییییییییی تو دلته صادقانه بش میگی...

و برای کسی که دوسش داری فقط و فقط و فقط دعا میکنی...

چون گاهی غیر دعا هییییییییچ کاری از دستت بر نمیاد برا شاد کردن دوستات...

گاهی تنها گذاشتن دوستات کمک خیلی بزرگی هس تا اونا به آرامش برسن...

این دنیا موقت... جمله ای که روزی هزاربار باخودم تکرار میکنم تا تلنگر باشه برام...

امیدوارم این موقت بودن رو خوب درک کنیم تا سرخودخواهی و غرور و هرچیز بد دیگه ای نیوفتیم به جون هم و باهم مهربون باشیم...

الان همزمان با نوشتن دارم اهنگ هواتو کردم محمد علیزاده گوش میدم...

چقددددددد قشنگه... هم شعر هم اهنگ و کلا همه چی....

تو که دردامو میدونی...تو که چشمامو میخونی...بده بازم  به دل من یه نشونی...

دلمو دست تو دادم... منه دلتنگ احساسی...

نمیذاری که تنها شم.... تو رو من خیلی حساسی.............

همیشه مهربون بودی.... دوباره مهربونی کن..........

خداجونم تو که اینقد رو من حساسی بازم مهربونی کن... ممنووووون... بوووووووووووس

خدا زیباست...

خدا تنها کسیه که میشه روش حساب کرد...